ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۶)
من رودخانه خشکی را دیدم که هیچ کس از روزهای طراوت بخشی و حیات آفرینی او سپاسگزاری نمی کرد .....و من دانستم که همیشه و همواره عمر باید مفید و اثر بخش بود.
من سه چیز را غیرقابل اتکا دیدم: غرور را ، دروغ را و عشق را؛ زيرا انسان با غرور بر دیگران مي تازد ، با دروغ ،جان خود را مي گدازد و با عشق سر را مي بازد.
من موش کوری را دیدم که عاشق ترین دلدادگان بود؛ زيرا زيبايي همسرش را ناديده باور داشت..
من سرمايه و حاصل زندگي را ديدم، نه در اموالي كه اندوخته بودم؛ بل كه در قلب هايي كه به آن ها عشق آموخته بودم.
من سيماي فقر را ديدم ، نه در چهره گداي نادار ، بل كه در صورت انسان زياده خواه و طمعكار.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: سرب و سرابرودخانهطراوتدروغعشقموش كورسرمايه
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.